Wednesday, March 4, 2009

برای رفقای زندانی


در شهر من ستمگران
شب ظلمت را بیدار می کنند
در شهر من ناله و فریاد بی قرارانه بیداد می کند
در شهر من نطفه های کلام،خون را آزاد می کنند
در شهر من، دستهای زنان سیا ه، بخت دختران را ناکام می کنند
در شهر من، دستهای مردان سبز،هجله های پسران را تاراج می کنند
در شهر من، خون سرخ ، جای سبزه ها ی سبز را اشغال می کنند
در شهر من ، چماق ها جای منطق ها را پر می کنند
در شهر من امشب ، لگد ها مادران را داغدار می کنند
در شهر من امشب،شکنجه گاه ها هم فریاد می کنند
در شهر من امشب،سیلی ها جای لبخند،صورت دختران آفتاب را شاداب می کنند
در شهر من امشب ، زبان های آزادی به جای کلام ،فریاد می کنند
در شهر من امشب ،شکنجه ها جای باد،گیسوی دختران را بی تاب می کنند
در شهر من شاید ،هنوز درختی جوانه هایش را به باغ امیدوار می کند
اما،در شهر من شاید دیگر کسی صورت خورشیدکان را نبیند
و باز هم اما ، خوب می دانم که در شهر من هنوز گنجشکها برای آشیان خود فریاد می کنند....

No comments:

Post a Comment